«عبدالرحیم از ترک موتور پرید پایین و در چشم برهم زدنی تیربارِ تیربارچی زخمی شده را برداشت و پرید جلو خاکریز و به فریادهای محسن و کریم هم اهمیتی نمی داد و فریاد می زد: «با اینا باید اینطوری جنگید! فقط مواظب باشید از پشت سر منو نزنن!» قصه آنجا جالب‌تر می‌شود که عبدالرحیم، همزمان با هر شلیک، برای روحیه بچه ها «کِل» می کشید...» در ادامه خاطره این شهید والامقام را از زبان دوست و همرزمش «علیرضا زارع» در نوید شاهد بخوانید.

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید «عبدالرحیم مشکال نوری» یكم فروردين 1345، در شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش عبدالحسين، پاسدار بود و مادرش عزيزه نام داشت. دانش آموز اول متوسطه بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. پنجم خرداد 1365، در فاو عراق بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد.

متن خاطره شهید عبدالرحیم مشکال نوری:

در والفجر۸، عبدالرحیم با کریم چنانه (فرمانده دیده بانی توپخانه ی لشکر۷ حضرت ولیعصر عج) و محسن تقویان برای دیده بانی، سمت منطقه‌ای که عراق پاتک زده و رزمندگانش در حال محاصره بودند، به راه افتاد.

کریم گاز موتور تریل ۲۵۰ را گرفت و در حالی که عبدالرحیم و محسن ترک موتور نشسته بودند، روی جاده ی فاو- بصره از بین  توپ‌ها و خمپاره‌های دشمن لایی می‌کشید اما شدت آتش اجازه ی ادامه ی کار را نمی داد.

خودشان را توی محور لشکر ۵ نصر انداختند تا از آنجا وارد خط شوند. به علت آتش سنگین دشمن تعدادی از نیروهای لشکر ۵ نصر، در محاصره قرار گرفته بودند و امکان رساندن مهمات به آنان نبود. عبدالرحیم و محسن چهارگونی آرپی جی برداشتند و با موتور به مسیر ادامه می دادند تا جایی که از روبرو و چپ و راست به سمتشان تیراندازی می شد. صدای تعدادی از بچه های لشکر ۵ نصر بلند می شود که: «صبر کنید! سنگر بگیرید الان می زننتون!»

عبدالرحیم از ترک موتور پرید پایین و در چشم برهم زدنی تیربارِ تیربارچی زخمی شده را برداشت و پرید جلو خاکریز و به فریاد های محسن و کریم هم اهمیتی نمی داد و فریاد می‌زد: «با اینا باید اینطوری جنگید! فقط مواظب باشید از پشت سر منو نزنن!»

قصه آنجا جالب‌تر می‌شود که عبدالرحیم، همزمان با هر شلیک، برای روحیه بچه ها «کِل» می کشید. قطار فشنگ هایش که تمام می شد، نفس زنان بر می گشت پشت خاکریز و خنده کنان می گفت: «خولو کریم! خوب تُنُکِشون کُردُم ؟! دایی کریم! خوب تعدادشون رو کم کردم؟!»

این را می گفت و تیربار دوم را پیدا می کرد و دوباره خنده کنان خودش را می انداخت جلو خاکریز و چون شیر روبروی عراقی ها می ایستاد. آن روز عبدالرحیم، خط بچه های ۵ نصر را از محاصره نجات داد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده